روایت پرستار بیمارستان مسیح دانشوری از بیم و امید روزهای کرونایی
بالای سر پسر جوان رفتم و با گوشی خودم در گوشش زیارت عاشورا را خواندم، طوری خواندم که مطمئنم می توانست بشنود، چون حس شنوایی تا آخرین لحظات حیات کار میکند. خودم هم آرام شدم و در گوشش گفتم تو خوب می شوی مطمئن باش. دو روز بعد که دوباره به بخش رفتم دیدم بیماری که هیچ امیدی به او نبود، به طرز عجیبی به شرایط نرمال برگشته، طوری که خودش توانسته بود دستگاه تنفس را جدا کند!