این روزها که عدهای پرونده ویروس کرونا را مختومه کردند و رعایت ملاحظات بهداشتی در اماکن عمومی را کنار گذاشتهاند، صدها پزشک و پرستار جان بر کف ایستادند تا جان مبتلایان به کرونا به دنیا باشد. برای آنکه از حال این روزهای مدافعان سلامت با خبر شویم به یکی ازبیمارستانهای سانترکرونا در تهران میرویم.
به گزارش پایگاه خبری نظام پرستاری تهران، روزهای بحرانی که کرونا با تمام قوا یک به یک استانهای ایران را پشت سر می گذاشت و هر چه در چنته داشت رو می کرد تا تبدیل شود به بزرگ ترین کابوس مردم، هنوز پررنگ ترین خاطرات سه ماه گذشته را رقم می زند.
کرونا هنوز در ایران جولان می دهد. درست در همین لحظه صدها پزشک و پرستار در بیمارستان های ایران، لباس رزم بر تن کرده اند و بر این ویروس می تازند تا جان مبتلایان به کرونا به دنیا باشد. همین حالا که خیلی ها بدون رعایت ملاحظات بهداشتی در اماکن عمومی حاضر می شوند، تن پرستاران و پزشکان مدافع سلامت با لباس های محافظ چند لایه در بیمارستان ها خیس از عرق می شود. برای آنکه از حال این روزهای پرستاران با خبر شویم به یکی ازبیمارستان های سانترکرونا در تهران می رویم و انتخاب ما بیمارستان شهدای گمنام در جنوب پایتخت است.
از پیچ میدان خراسان گذر می کنیم و وارد خیابان شهید «محمدرضا اعظم نظامی» می شویم. خیابان به نیمه نرسیده که تابلوی بیمارستان شهدای گمنام تهران از دور چشم نوازی می کند. درهای این مرکز درمانی از اوایل اسفند تا همین حالا فقط به روی بیماران مبتلا به کرونا باز است. قرار است در این بیمارستان پای روایت های پرستاران و پزشکانی بنشینیم که حرف های زیادی برای گفتن دارند.
***روایت اول؛ آرزوی پرستار داوطلب
سه ماه بی وقفه با کرونا جنگید و عاقبت در دام این ویروس افتاد و حالا اسیر تخت بیمارستان شده است. قهرمان روایت اول ما «روح الله انصاری» است؛ پرستار داوطلب هلال احمر که دریکی از اتاق های بخش داخلی بیمارستان شهدای گمنام تهران بستری شده و حال و روز خوبی ندارد. هر چند خودش می گوید حال دلش خوش است و راضی است به رضای خدا. رنگ از رخش پریده و سرفه امانش را بریده است.با اشاره دست ما را به رعایت فاصله بیشتر از تخت دعوت می کند.
کمی که حالش جا می آید، دفتر خاطراتش را باز می کند و از فصل اول کرونا می گوید. از روزی که تصمیم گرفت داوطلب حضور در یکی از بیمارستان های کرونایی شود؛ «من از نیروهای هلال احمر هستم و در بیمارستان هلال احمر خدمت می کنم. اوایل اسفند که اوضاع بحرانی شده بود و بیمارستان های سانتر کرونا با کمبود شدید نیرو مواجه شدند درخواست دادم برای خدمت به این بیمارستان بیایم. آمدم و یکی از افتخارات زندگی ام را با خدمت به بیماران کرونایی رقم زدم. ما روزها و هفته های سختی را پشت سر گذاشتیم. بعد از سه ماه مبتلا به کرونا شدم. حالم اصلا خوب نبود و در بیمارستان بستری شدم و هنوز هم سرپا نشدم. حالا خدا را چه دیدید شاید قسمت شد من هم شهید خدمت شوم.»
روی تخت جا به جا می شود و دوباره سرفه می افتد به جانش. سوپروایزر بیمارستان که در این بازدید با ما همراه شده، ماسک اکسیژن را روی صورت روح الله انصاری قرار می دهد و کمکش می کند تا روی تخت بخوابد. «ابوالفضل روشنایی» سوپروایزر بیمارستان که قرار است ما را پای خاطرات پرستاران بنشاند، از حال دل این پرستار داوطلب باخبر است و می گوید: «آقا روح الله از آن جوان های اهل دلی است که بارها در این چند ماه از حسرتی که بر دلش مانده برایمان گفته. از اینکه حسرت مبارزه در لباس مدافعان حرم هنوز همراهش است. گویا دوره آموزشی برای اعزام به سوریه را هم گذرانده، اما قسمت نبوده که اعزام شود».
دعا کنید حاجت روا شوم
انگار این جمله ها نمک روی زخم کهنه پرستار داوطلب می پاشد. آنقدر که بی خیال حال بدش می شود. به زحمت می نشیند. از کشوی کمد کنار تختش عکسی را بیرون می آورد و می گوید: «من و سید سجاد دوست و همکارم در هلال احمر رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم. قرار گذاشته بودیم با هم به سوریه برویم و دعایمان این بود که خدا شهادت را نصیب هر دویمان کند. هر دو با هم دوره آموزشی را گذراندیم. سجاد به سوریه رفت و شهید شد. بعد از چند سال استخوان هایش را به ایران آوردند. من جا ماندم و حسرت به دل» این چند جمله را که می گوید دوباره روی تخت آرام می گیرد و می گوید: «دعا کنید یک روزی من هم حاجت روا شوم.»
***روایت دوم؛ حسرت دیدار
آنها که پدر شدند می دانند ناب ترین لحظه برای هر پدر چه زمانی رقم می خورد؛ وقتی پشت در اتاق عمل، نوزاد تازه چشم به دنیا باز کرده را برای اولین بار در آغوش می گیرد. آنها که پدر هستند می دانند تلخ تر از این نمی شود که بعد از انتظاری طولانی فرزندت به دنیا آمده باشد و از مبارک ترین اتفاق دنیا، حسرت دیدار نصیبت شود. حالا شیرینی به دنیا آمدن فرزند و غم ندیدن او کام دکتر«علیرضا سیاح» یکی دیگر از مدافعان سلامت را تلخ کرده، پزشکی که بعد از چند ماه کار شبانه روزی درگیر کرونا شده است.۱۰ روز از به دنیا آمدن فرزندش گذشته. از بیمارستان تا خانه راهی نیست اما وقتی بدنت میزبان ویروس کرونا باشد از دیدار فرزند هم محرومی.
همه آرزوها و حسرت هایش را روی تخت بیمارستان بغل گرفته تا روز دیدار برسد. حسرت های دکتر«علیرضا سیاح»؛ فوق تخصص گوارش و خاطرات او دومین روایت گزارش ما را رقم می زند.
دکتر سیاح روزهای سخت را مرور می کند و می گوید: «من دینم را به مردمم ادا کردم و از این بابت پیش خدای خودم سربلندم. روزهایی که همسرم پا به ماه بود و به دلیل بارداری پرخطر نیاز به مراقبت دائمی داشت، من وظیفه داشتم کنارش باشم اما خدمت به بیماران کرونایی واجب تر بود. آن زمان می توانستم با توجیه و تبصره خودم را از خدمت در بیمارستان سانتر کرونا خلاص کنم و هفته های آخر بارداری کنار همسرم باشم اما نمی توانستم پشت پا بزنم به وجدان کاری ام. هر روز ۳۰ تا ۴۰ بیمار کرونایی در بیمارستان بستری می شدند ومن و یک پزشک متخصص دیگر همه بیماران کرونایی بیمارستان ۸۰ تخت خوابه شهدای گمنام را ویزیت می کردیم وشبانه روز در بیمارستان بودیم. من به دلیل ترس از انتقال ویروس اصلا خانه نرفتم و همسرم که بیش از هر زمان دیگری به من نیاز داشت لحظات سختی را گذراند. بعد از دو ماه علائم کرونا سراغم آمد و مبتلا شدم . در همین روزها درد زایمان هم سراغ همسرم آمد و عذاب می کشیدم که نمی توانستم کنارش باشم. فرزندم به دنیا آمده و ۱۰ روزه است، بازهم نمی توانم ببینمش. دو هفته از ابتلای من به کرونا گذشته اما هنوز حالم روبه راه نیست. تست کرونای من هنوز مثبت است و نمی توانم بچه ام را بغل بگیرم و ببینمش. همسرم در روز زایمان تنها بود و به جای آنکه خوشحال باشد از به دنیا آمدن فرزندمان، نگران بود مبادا کرونا پدر بچه اش را به کام مرگ بکشاند. این را در دفتر خاطراتش نوشته بود و وقتی حالم بهتر شد به من گفت که در این روزها چه بر او گذشته است.»
نگذارید موج دوم کرونا از راه برسد
«نگذارید موج دوم کرونا از راه برسد» این جمله را دکتر سیاح می گوید و خطاب به مردم می گوید:«کرونا مدیریت شده اما مهار نشده است. ای کاش مردم مثل دو ماه گذشته هوشیار باشند. نمی توان کسب و کار و زندگی را به خاطر این ویروس تعطیل کرد و زندگی باید به روال عادی اش برگردد اما این به معنی فراموش کردن ملاحظات بهداشتی نیست. باور کنید اگر موج دوم کرونا به دلیل عدم رعایت مسائل بهداشتی از راه برسد کادر درمان توان و طاقتی برای مهار کردنش ندارد.همه پرستاران و پزشکان خسته اند. زندگی من در این چند ماه کرونایی با همه تلخی ها و سختی ها فقط مشتی است نمونه خروار.»
ویزیت بیماران در بستر بیماری
سوپروایزر بیمارستان که در بازدید از بیمارستان شهدای گمنام با ما همراهی می کند از ایثار این مدافع سلامت خاطرهای شنیدنی دارد: «دکتر سیاح حتی در روزهای سخت بیماری هم دست از خدمت به بیماران نکشید و روی تخت بیمارستان هم تصویر سی تی اسکن بیماران مبتلا به کرونا را چک می کرد و به کادر درمان مشاوره می داد» این پزشک مدافع سلامت حالا لحظه شماری می کند برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمده و پایان انتظار.
***روایت سوم؛ خاطرات اولین پرستاری که در ایران کرونا گرفت
وارد طبقه چهارم؛ بخش مراقبت های ویژه بیماران کرونایی می شویم. کرونا بیمارانی را در تخت های این بخش زمین گیر کرده که نفس هایشان به شماره افتاده است. حدود ۱۰ بیمار بدحال در آی سی یو بستری شدند.چشم که می چرخانی و در چهره های رنگ و رفته شان که با دستگاه تنفسی نفس می کشند دقیق می شوی دستت می آید کرونا این روزها سالمندان را به ورطه بدحالی می کشاند و آنطور که شواهد می گوید دست از سر جوانان برداشته است.
سوپروایزر بیمارستان خیلی زود در این بخش ظرف سوژه ما را پر می کند و به پرستار جوانی اشاره می کند که در حال لوله گذاری برای یکی از بیماران بدحال است. روشنایی می گوید:«می دانید اولین پرستار ایران که مبتلا به کرونا شد این پرستار جوان دهه هفتادی است؟ وقتی سر و کله کرونا در قم پیدا شده بود و پایش به تهران هم باز شد، «مریم سادات حسینی» اولین پرستاری بود که تست کرونایش در ۵ اسفند مثبت شد و بعد از یک دوره بیماری سخت دوباره لباس مدافعان سلامت را بر تن کرد و به بیمارستان آمد.»
گوشه ای می ایستیم تا کار خانم حسینی تمام شود و سر صحبت را با او باز کنیم. دهان بیمار کاملا باز است و پرستار جوان در فاصله ۱۰ سانتی متری از دهان در حال ساکشن کردن بیمار است. روشنایی توضیحی در مورد تکنیک حیاتی ساکشن می دهد و می گوید:«ساکشن در بخش مراقبت های ویژه می تواند جان بیماران بدحال را نجات دهد. لوله ای را در نای بیمار قرار می دهند و با استفاده از آن ترشحات ریوی بیماری که قادر به سرفه کردن و خارج کردن آن ترشحات نیست بیرون آورده می شود و تنفس را برای او راحت تر می کند. بسیاری از بیماران بدحال مبتلا به کرونا با استفاده از لوله گذاری می توانند نفس بکشند. این کار را پرستاران بیهوشی باید انجام دهند و این افراد بیشتر از همه در خطر ابتلا قرار دارند».
کرونا از راه نرسیده سراغ من آمد
کار پرستار جوان تمام می شود. ماسک را روی صورت بیمار می گذارد و چشم می دوزد به صفحه مانیتور و نفس عمیقی می کشد وقتی می بیند ضربان قلب بیمار، ضرب آهنگی منظم پیدا کرده است. سر صحبت را با او در ایستگاه پرستاری باز می کنیم. در این سه ماه سختی زیاد کشیده و می گوید:« کرونا هنوز از راه نرسیده دامن من را گرفت. آن هم وقتی که نه تنها مردم عادی که کادر درمان هم از کرونا وحشت داشتند و تنها تصویری که از تداعی آن در ذهن همه نقش می بست، تصویر مرگ بود.
خیلی ها کار را رها کرده بودند و بیمارستان نیامدند.وقتی تست کرونای من مثبت شد پرستارانی که با آنها در ارتباط بودم حسابی ترسیده بودند. من هر روز با بچه ها صحبت می کردم و بهشان امیدواری می دادم. آن دو هفته تلخ ترین روزهای زندگی ام بود. چون شرایط بیمارستان بحرانی بود و من نمی توانستم در کنار همکارانم باشم. حالم که بهتر شد اقوام و خانواده گفتند برنگرد، دوران شیوع کرونا تازه شروع شده و اگر دوباره مبتلا شوی شاید کرونا مثل بار اول بهت رحم نکند. اما من برگشتم در شرایط بحرانی که همه بخش های بیمارستان ما پر بود از بیماران کرونایی. کار من هم لوله گذاری برای بیماران هست و هر لحظه امکان ابتلای مجدد من به بیماری وجود دارد.تا جایی که می دانم تعداد قابل توجهی از پزشکان و پرستارانی که در این مدت جانشان را از دست دادند تخصص بیهوشی داشتند.»
کرونا و آوارگی؛ وقتی اتاق استراحت پرستاران خانه ات می شود
تازه حرف هایمان گل انداخته بود که پرستار جوان به سرعت از روی صندلی بلند می شود و قدم هایش را به طرف تخت بیمار تند می کند. ماسک اکسیژنی که از صورت بیمار کنار رفته را دوباره روی صورتش می گذارد و دستان بیمار را به تخت می بندد. صحنه تکان دهنده ای که ذهنمان را به بیمارستان های روانپزشکی و بیماران روان پریش گره می زند. شاید بعد از تزریق آرام بخش، بستن دست نسخه نهایی برای جلوگیری از آسیب رساندن به خود در خصوص بیماران روان پریش باشد اما اینجا در مورد بیماران مبتلا به کرونا چه تفسیری دارد؟
هنوز ذهنمان درگیر این صحنه هست که مریم سادات حسینی به ایستگاه پرستاری برمی گردد و ادامه می دهد:«من دانشجوی ارشد پرستاری هستم و بچه همدان. کرونا که آمد همه خوابگاه ها تعطیل شد و آواره شدم. جایی برای خوابیدن هم نداشتم.سختی هایی که در این مدت کشیدم برای کسی قابل درک نیست. در این سه ماه در جدال میان عقل و دل، عقلم بارها بازنده شد. عقل می گفت برو. چون من جایی برای ماندن در تهران نداشتم و بیشتر شب ها حتی وقتی که شیفت هم نبودم در اتاق استراحت پرستاران چند ساعتی را می خوابیدم. اما من با پای دلم ماندم.»
چرا مراقبت از بیماران کرونایی در آی سی یو سخت است؟
صحنه بستن دست بیمار به تخت که فیلمبردار هم بی خیال گرفتن تصویر آن شد آنقدر ذهنمان را درگیر کرده که با یک سوال روند مصاحبه را تغییر می دهیم و دلیل آن را از پرستار جوان جویا می شویم. «مریم سادات حسینی» توضیح می دهد: «در اکسیژن درمانی برای بیماران بدحال، روش غیرتهاجمی احتمال زنده ماندن بیماران را بیشتر می کند. ماسک تنفسی روش غیر تهاجمی است اما یک شرط دارد و آن اینکه ماسک تنفسی نباید از روی صورت بیمار برداشته شود، حتی برای چند ثانیه. پرستاران آی سی یو نمی توانند چشم از بیمارانی بردارند که با ماسک نفس می کشند. چون اگر بیمار به هر دلیلی حتی ماسک را از روی صورتش بردارد اکسیژن خونش پایین می آید و در عرض یک دقیقه ممکن است ایست قلبی کند و از دنیا می رود. ریسک برداشتن ماسک از روی صورت بیمار، سختی کار پرستار آی سی یو را چند برابر می کند. در سه ماهی که بیمارستان ما سانتربیماران کرونایی شده این سنگینی کار، دائمی شده چون همه بیماران بدحال مشکل تنفسی دارند. گاهی وقت ها بیماران حرکات غیرارادی دارند و ماسک را از روی صورتشان برمی دارند. ما مجبور می شویم دست این بیماران را به تخت ببندیم. برای من تلخ ترین لحظه، وقتی هست که مجبور می شوم دست بیمار را به تخت ببندیم. بیمار چشم هایش را باز می کند و می بیند که نمی تواند دستانش را حرکت بدهد اذیت می شود اما چاره ای نیست.»
***روایت چهارم؛ ماه عسل در بیمارستان کرونایی ها
«ماه عسل زندگی ام را با افتخار در خدمت بیماران مبتلا به کرونا بودم» سکان هدایت چهارمین روایت ما از حال و روز مدافعان سلامت را «میلاد متولی» با این جمله در دست می گیرد و ما را به روایتی تازه دعوت می کند. متولی؛ پرستار ۲۹ ساله بیمارستان شهدای گمنام تهران است و یکی از مهره های اصلی خلق لحظه های شاد و با انرژی در اورژانس بیماران کرونایی.
سر صحبت را با یکی از بیماران تازه وارد که تست کرونایش مثبت شده و نگران و مضطرب است باز کرده وهمان طور که در حال رگ گیری از دست بیمار است سر به سر او می گذارد. گویا این شگرد آقا میلاد متولی است تا حال و احوال بیماران تازه وارد مبتلا به کرونا را عوض کند. چند دقیقه بعد می پرسیم داستان ماه عسل و بیمارستان چیست؟ لبخندی می زند و می گوید:« من یک روز بعد از عقد به بیمارستان آمدم و یک هفته مرخصی ازدواج داشتم، اما ترجیح دادم ماه عسل زندگی ام را درخدمت به بیماران کرونایی بگذرانم و به خانه نروم. اگر می گویم ماه عسل فکر نکنید اینجا اوضاع گل و بلبل است. درست در روزهایی که من می توانستم در مرخصی ازدواج باشم سخت ترین و بحرانی ترین روزهای ما در بیمارستان رقم خورد. حالا شاید پرونده روزهای بحرانی بیمارستان های تهران بسته شده باشد. اما اینجا هنوز هم سر و کار ما با بیماران کرونایی و خطر ابتلا به بیماری است».
چهار روز بدون بیمار فوتی در بیمارستان کرونایی ها
اگر قرار باشد خاطرات سه ماه گذشته را به شیرین ترین و تلخ ترین تقسیم کنید. تلخ ترینش کدام است و شیرین ترین کدام؟ این سوال کافیست تا ذهن پرستار جوان گره بخورد به روزهای سخت و خاطرات تلخ و می گوید:« تلخی ها و شیرینی ها زیاد بود. در چند سال گذشته که بیمارستان بودم پیش نیامده بود در یک روز چند بیمار فوتی داشته باشیم.اما در دوران اوج شیوع کرونا گاهی در یک روز چهار بیمار کرونایی از دست می رفتند. سنگینی کار یک طرف، تلخی مرگ بیماران هم از یک طرف. شاید خیلی ها تصور کنند مرگ بیماران برای کادر درمان در بیمارستان ها عادی می شود. اما همین جا بگویم مرگ هیچ وقت عادی نمی شود. وقتی تلاش هایت برای برگرداندن بیمار به زندگی بی فایده می شود، تماشای خط صاف صفحه مانیتور لحظه ای است که هر چقدر هم تکرار شود ذره ای از تلخی اش کم نمی کند. وقتی کاور سیاه می آورند و بیمار فوت شده را داخل آن می گذارند، خستگی یک ماه کار روی تنت می ماند. البته بعد از روزهای سخت حالا بهترین روزهای کاری مان در حال رقم خوردن است. چهار روز پشت سر هم در بیمارستان بیمار کرونایی فوتی نداشتیم.»
به گزارش فارس، ما برای حفظ جان بیماران مبتلا به کرونا از بهترین دلخوشی ها و شیرین ترین روزهای زندگی مان می گذریم و انصاف نیست مردم با خیال راحت با کنار گذاشتن مراقبت های بهداشتی و حضور غیرضروری در مکان های عمومی پرونده کرونا را در ذهنشان مختومه کنند.»
انتهای پیام