صفحه اصلی > بیمارستان ها : ۲ روایت خواندنی از ایثار پرستاران

۲ روایت خواندنی از ایثار پرستاران

کرونا دیر یا زود می‌رود و آنچه به یادگار می‌ماند، خاطرات ایثار پرستارانی است که سه ماه است در گود مبارزه‌اند و این روزها در ماه خدا با زبان روزه خدمت می‌کنند. روایت «مریم بدری» و «نسترن مجاوری» پرستاران بخش قرنطینه بیماران کرونایی شنیدنی است؛ آنها روایت عاشقی‌شان را روی دایره می‌ریزند و از پرستاری می‌گویند که با لباس خیس از عرق، خنکی کف زمین را التیام عطش بی‌پایان روزه‌داری‌اش می‌داند.

به گزارش پایگاه خبری نظام پرستاری تهران، میان مادری کردن برای جگرگوشه ات آن هم وقتی پای مرگ و زندگی اش در میان است و پرستاری کردن برای بیماران بی پناه کرونایی، دومی را انتخاب کردن، ایثار می خواهد. وقتی سلول های سرطانی جسمت را نشانه گرفته اند، خدمت داوطلبانه در قرنطینه بیماران کرونایی با هیچ منطقی سازگاری ندارد و عاشقی می خواهد. خاطرات  ایثار پرستاران در این روزهای سخت را باید در حافظه ها قاب گرفت. روایت «مریم بدری» و «نسترن مجاوری» پرستاران بخش قرنطینه بیماران کرونایی بیمارستان شهدای گمنام تهران شنیدنیست. یکی از سخت ترین انتخاب زندگی اش می گوید و یکی از چشم پوشی از جان.

***روایت اول؛ سخت ترین انتخاب

از شبی که اولین بیمار کرونایی را به بیمارستان شهدای گمنام آوردند و  این بیماری ناشناخته جسارت پرستاران جوان را نشانه گرفت و زیر پایشان را خالی کرد «مریم بدری» به میدان آمد. پرستار۴۲ ساله نمی دانست کرونا قرار است او را در سخت ترین دوراهی زندگی اش قرار دهد. او از اولین شب و اولین بیمار کرونایی می گوید:«من سرپرستار بخش داخلی بیمارستان شهدای گمنام هستم. اوایل اسفند قرار شد بیمارستان ما به یکی از بیمارستان های اصلی پذیرش بیماران کرونایی تبدیل شود. کم کم بیماران را مرخص کردند و  به بیمارستان های دیگر فرستادند. شبی که قرار بود اولین بیمار کرونایی را در بیمارستان بستری کنند. مسئول بخش با من تماس گرفت و گفت خانم بدری پرستاران این شیفت ترسیده اند و سر شیفت شان حاضر نشدند . گفتم نگران نباشید. من می آیم. به همسرم گفتم بچه ها را به تو می سپارم، مراقبشان باش، مخصوصا معصومه.رفتم بیمارستان و به یکی دو پرستاری که آمده بودند گفتم شما بالین بیمار نروید، داروهای بیمار را آماده کنید من کارهای درمان را انجام می دهم. می دانستم پرستارها ترسیده اند، اوایل بیماری بود و کرونا هم یکی بیماری جدید و ناشناخته. تصور همه، حتی پرستاران این بود که ابتلا به بیماری کرونا مساوی است با مرگ. دو سه روز اول اجازه نمی دادم بچه ها بالین بیمار بروند.کم کم ترسشان ریخت و یکی یکی سر شیفت هایشان حاضر شدند. تصوری که از این بیماری داشتند از بین رفت و خودشان داوطلب شدند که مراقبت های بالینی بیمار را انجام دهند.

شاید دخترت طاقت بیهوشی را نیاورد و…

مادر که باشی عیار ایثار قهرمان قصه دستت می آید. وقتی شرایط بیمارستان هر روز بدتر از دیروز می شد و آمار مبتلایان بیشتر، یک اتفاق «مریم بدری» را شوکه کرد. او می گوید:« من دوقلو دارم، دوقلوهای ۷ ساله به نام «فاطمه» و «معصومه». معصومه بیماری قلبی مادرزادی دارد. یکی از شریان های اصلی قلبش دچار مشکل است.هیجان برایش خوب نیست و استفراغ های مداوم، خرو پف های شدید دارد، وارد جزییات بیماری اش نشوم. دریک کلام باید از او به شدت مراقبت کنیم. بیمارستان ما هم جزو  مراکز درمانی اصلی پذیرش بیماران کرونایی بود و من هم مسئولیت سنگینی داشتم. خیلی نگران بودم مبادا بیماری را به بچه هایم منتقل کنم، مخصوصا معصومه با شرایط خاصی که داشت.نمی دانستم اتفاق عجیبی در انتظار من و دخترم  است.

  مدام بیمارستان بودم و چند روز بود خانه نرفته بودم. اواسط اسفند همسرم تماس گرفت و گفت معصومه حالش خوب نیست و نفس تنگی شدید دارد. دنیا روی سرم خراب شد. نمی دانستم باید چه کنم. رفتم خانه و او را با همسرم پیش متخصص کودکان بردیم. دکتر بعد از معاینه گفت دخترتان لوزه اش دچار مشکل شده و باید عمل شود. دکتر دور از چشم همسرم و دخترم به من گفت شما پرستاری و راحت حرفم را بهتان می زنم. دخترت نمی تواند نفس بکشد، باید عمل شود.با ناراحتی قلبی که دارد ممکن است زیر بیهوشی هم طاقت نیاورد. اما چاره ای نیست. خیلی خودم را کنترل کردم که دخترم بغض و گریه ام را نبیند. نفسم بند آمده بود

دکتر وقت عمل داد. روز قبل عمل حال بدی داشتم. پای مرگ و زندگی دخترم در میان بود. جرات نمی کردم به او خیلی نزدیک شوم. دوست داشتم بغلش کنم و بوسه بارانش کنم اما من ناقل بودم و دخترم بیمار. چهره معصومش را نگاه می کردم. هزار فکر و خیال به سرم زده بود. اگردخترم طاقت بیهوشی نیاورد. اگر…

 از طرفی شرایط بیمارستان هم اصلا خوب نبود و من نمی توانستم شیفت را ترک کنم. چهره تک به تک بیماران بدحالی که جانشان به مو بند بود از جلوی چشمم  می گذشت. انتخاب سختی بود،ترک خدمت در بحرانی ترین شرایط و ماندن کنار دختری که جانت به جانش بند است.

یک ساعتی که مثل یک سال گذشت

بین مادری کردن برای جگرگوشه ات آن هم وقتی پای مرگ و زندگی اش در میان است و پناه  بیماران بی پناه کرونایی شدن، دومی را انتخاب کردن کار سختی است.

 «مریم بدری» دومی را انتخاب کرد و از صبح روز سخت ترین روز زندگی اش می گوید:«تصمیمم را گرفتم. به معصومه گفتم من نمی توانم همراهت به بیمارستان بیایم و بعد از عمل هم نمی توانم کنارت باشم. با تعجب نگاهم کرد. گفتم وقتی تو بیمارستان هستی اگر پرستارت نیاد کی باید مراقب تو باشد و داروهات را بده؟ گفت نمی دونم مامان. گفتم اگر من بیمارستان نروم هیچ کس نیست که مراقب بیمارهام باشد. بیمارهای من حالشون خیلی بده. دخترم گفت برو مامان. مریض هات گناه دارن.

معصومه را به خدا و پدرش سپردم و به بیمارستان رفتم. در تمام مسیر خانه تا بیمارستان اشک ریختم . داخل بخش کرونایی ها نباید با خودمان تلفن همراه ببریم. مدت عمل دخترم یک ساعت و نیم بود. به پرستارها گفتم امروز خودم داروی همه را می دهم. تمام آن مدت من بالین بیماران کرونایی بودم و چهره معصومه جلوی چشمم. به بیمارانی که کمی رو به راه بودند می گفتم دخترم را دعا کنید.

به استیشن پرستاری آمدم و گفتم همسرم تماس نگرفت؟ بچه ها گفتند خانم بدری چیزی شده؟ وقتی فهمیدند دخترم در اتاق عمل است و من به بیمارستان آمدم با تعجب مرا نگاه می کردند. آن یک ساعت و نیم برای من مثل یک سال گذشت. همسرم خبر داد که عمل تمام شده و معصومه به هوش آمده. نشستم روی صندلی و از خوشحالی گریه کردم. می دانستم خدا ارحم الراحمین است و نگهدار دخترم. معصومه از بیمارستان مرخص شد. من نمی توانستم کنارش باشم و از او مراقبت کنم. باید بیمارستان می ماندم. او را به ایلام، خانه خواهرم فرستادم تا مراقبت های بعد از عمل را انجام دهد.»

همسرم گفت کرونا آمد و حاجت روا شدی

راز این انتخاب چه بود؟ چرا سرپرستار بیمارستان شهدای گمنام راضی نشد بالین بیماران بدحال کرونایی را رها کند و کنار دختری باشد که نفس هایش به شماره افتاده بود؟! این ایثار ریشه در خاطرات کودکی «مریم بدری» دارد، وقتی لابه لای حرف هایش خاطرات روزهای کودکی را ورق می زند و آن روزها را به این فصل زندگی اش گره می زند؛

«من بچه ایلامم، متولد سال ۵۶ . تصاویر  ماندگار دوران کودکی ام با جنگ و آژیر خطر و صدای بمباران و گریه کودکانی که پدر و مادرشان را از دست داده بودند عجین شده است. آن موقع در عالم کودکی و نوجوانی همیشه دوست داشتم یک کاری برای رزمنده ها انجام دهم، یک طوری دوست داشتم به بچه هایی که در جنگ یتیم شدند کمک کنم اما کاری از دستم بر نمی آمد. بزرگ که شدم رشته پرستاری را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. این انتخاب، ریشه در خاطرات تلخ کودکی و تمنای من برای کمک داشت. پرستار شدم اما باز هم راضی نمی شدم. زمان اعزام نیروهای مدافع حرم به سوریه و عراق دوست داشتم من هم به عنوان پرستار داوطلب برای درمان رزمنده هایی که مجروح می شدند اعزام شوم  اما این بار هم تیرم به سنگ خورد. وقتی کرونا آمد، احساس می کردم  آرزوی دوران کودکی ام برآورده شده است، همسرم هم گفت مریم خانم بالاخره حاجت روا شدی! احساس کردم حالا وقت ادا کردن دینی بود که سال ها بر گردنم سنگینی می کرد و از همان روزی که این ویروس ناشناخته آمد و کشورمان را با بحران رو به رو کرد به خودم قول دادم برای یک روز هم بیمارستان را ترک نکنم.»

***روایت دوم: پرستار داوطلب با شرایط ویژه

هضم بعضی شنیده ها سخت است، نمی دانی با کدام قاعده تفسیرش کنی و نامش را چه بگذاری،گذشت، ایثار، یا قمار عشقی که ممکن است بهایش از دست رفتن جان باشد.  سرپرستار بخش بیماران کرونایی بیمارستان شهدای گمنام بعد از روایت ماجرای بیماری دخترش از روایت های ناب دیگر پرده برمی دارد و از پرستاری داوطلب با شرایط ویژه می گوید:«اوایل اسفند که بیماران کرونایی در بیمارستان شهدای گمنام بستری شدند مترون بیمارستان گفت پرستارانی که بیماری زمینه ای دارند و سیستم ایمنی بدنشان ضعیف هست را شناسایی کنید تا هر چه زودتر آنها را به بیمارستان دیگر منتقل کنیم. ماندن در قرنطینه کرونایی ها برایشان خطرناک است. من به عنوان سرپرستار بخش داخلی با پرستارانی که از وضعیت جسمی شان با خبر بودم و می دانستم مشکل دارند صحبت کردم و قرار شد مقدمات انتقالشان به بیمارستان دیگر انجام شود. اما یکی از پرستاران پایش را در یک کفش کرد که من می خواهم در همین بیمارستان و در بخش کرونایی ها بمانم و خدمت کنم.

«نسترن مجاوری» از آذرسال قبل درگیر سرطان تیروئید شده بود و تحت درمان بود. گفتم خانم مجاوری شما به دلیل شرایط خاصی که دارید فعلا باید در بیمارستان لقمان مستقر شوید. با قاطعیت گفت نه، من همین جا می مانم. گفتم دوست عزیز شما هنوز تحت درمان هستید و مراحل ید درمانی را می گذرانید. سیستم ایمنی بدنتان به شدت ضعیف است، اگر مبتلا به کرونا شوید خدای ناکرده شاید نتوانید بیماری را تحمل کنید. گفت می مانم. خانم مجاوری از اسفند تا امروز پا به پای ما در تمام شیفت ها ماند و خدمت کرد، تمام تعطیلات نوروز و وقتی روزهای بحرانی شیوع کرونا را می گذراندیم و بیماران کرونایی در همه بخش های بیمارستان شهدای گمنام  بستری شدند.»

من که داوطلب شدم ترس بقیه هم ریخت

نیم ساعتی به اذان مغرب مانده که با خانم مجاوری تماس می گیریم و بی مقدمه مصاحبه مان را شروع می کنیم و می پرسیم پرستاری که درگیر سرطان تیروئید است چرا پاگیر بخش قرنطینه بیماران کرونایی می شود؟ پرستار جوان می گوید:«من ماندم، چون احساس می کردم رفتنم حتی اگر دستوری و به درخواست مدیران بیمارستان هم باشد، یک طورهایی شبیه جا زدن است. پدرم هم مرا تشویق می کرد و می گفت الان است که باید امتحان پس بدهی، برو اما با احتیاط کامل. روزهای اول شرایط بحرانی بود و پرستارانی که سن و سال کمی داشتند ترسیده بودند و سر کار نمی آمدند. من که با این شرایط داوطلب شدم در بخش کرونایی ها خدمت کنم خبر به گوش بقیه هم رسید و انگار یک طورهایی ترس آنها هم ریخت. مسئولان بخش وقتی دیدند حریف من نمی شوند که به بیمارستان دیگری بروم گفتند بالین بیماران کرونایی نروم. حالا داروی بیماران را آماده می کنم. تکمیل کردن پرونده ها و پذیرش بیماران کرونایی و انجام دادن مراحل بستری و ترخیص بیماران، حتی یک روز هم دلم نیامد که مرخصی بگیرم و همکارانم را تنها بگذارم.»

جهادی ها معجزه روزهای سخت شدند

پرستار داوطلب از معجزه حضور نیروهای جهادی در روزهای اوج بحران می گوید:«روزهای اول آنقدر سرمان شلوغ بود که چند ساعت از وقت نهار می گذشت و یادمان می رفت  غذا بخوریم. حال عمومی بیمارها اصلا خوب نبود و خیلی از آنها حتی توانایی آب و غذا خوردن نداشتند. ما فرصت نشستن هم پیدا نمی کردیم. همه خسته شده بودیم تا اینکه نیروهای داوطلب جهادی آمدند و آمدنشان برای ما شبیه معجزه بود. بیماران تنها بودند و اجازه حضور همراه نبود. نیروهای جهادی به عنوان همراه بیمار آمده بودند اما همه کاری می کردند. تی را از دست خدماتی ها می گرفتند و زمین را تی می کشیدند. به بیماران غذا می دادند. کمک حال ما شدند. وقتی که جهادی ها آمدند من تازه فهمیدم تصمیمم برای ماندن تصمیم درستی بود.»

پرستاران قرنطینه بیماران کرونایی روزه می گیرند؟

حرف هایمان با نسترن مجاوری گل انداخته و می خواهیم خاطرات دوماهه اش از حضور داوطلبانه در بخش بیماران کرونایی را زیر و رو کنیم که می گوید:« اگر اجازه دهید گفت و گو را به بعد از اذان مغرب موکول کنیم. باید قبل از افطار داروی بیماران را آماده کنیم.» می پرسم خانم مجاوری شما با این شرایط روزه هم می گیرید؟ پاسخش حال دل هر شنونده ای را خوش می کند وقتی می گوید:« ماه رمضان های بیمارستان حال و هوای عجیبی دارد. امسال هم که جای خودش را دارد. بیشتر پرستاران ما روزه می گیرند. راستش خدمت ما مستحب است و روزه واجب. ما واجب را فدای مستحب نمی کنیم. هر چند روزه گرفتن با این لباس ها خیلی سخت است. چون لباس های محافظتی تعرق را ده برابر و آب بدن را کم می کند و شدت تشنگی در طول روزه داری بیشتر می شود.»

همکارم از شدت تشنگی کف زمین دراز کشید

ماه خدا در چشم بر هم زدنی به نیمه رسید و حال دل پرستاران روزه دار در قرنطینه بیماران کرونایی خریدنی است. خاطره نسترن مجاوری از پرستار روزه دار  را باید در حافظه تاریخ این روزهای ایران قاب گرفت؛« دو روز قبل حوالی ظهر بود که دیدم یکی از پرستارها بعد از اینکه کارهای بیماران کرونایی را انجام داده بود، با لباس خیس عرق کف زمین دراز کشید. گفتم این چه کاریه! چرا اینجا خوابیدی؟ کف زمین آلوده هست، مریض می شی. گفت اینقدر تشنه ام شده که فقط خنکی کف زمین می تواند کمی حالم را خوب کند. پرستاران با این شرایط روزه می گیرند. من بارها بغض بیماران وقتی صدای اذان در بخش پخش می شود را دیده ام. دعای همه ما در لحظه های افطار، کم شدن شر این ویروس از سر مردم ایران و طلب سلامتی برای بیمارانی است که تنها و غریب روی تخت بیمارستان خوابیده اند. لحظات افطار ماه رمضان هیچ کس برای خودش دعا نمی کند.»

انتهای پیام 

admin

پست های مرتبط

جلسه هیئت مدیره نظام پرستاری تهران با نمایندگان گروه پرستاری در بیمارستان لقمان

جلسه‌ای با هدف بررسی چالش‌ها و مسائل حرفه‌ای گروه پرستاری، با حضور…

تجمع اعتراضی پرستاران در بیمارستان لقمان به مشکلات معیشتی و شرایط کاری

تهران، ۲۶ آبان 1403 – پرستاران بیمارستان لقمان امروز با برگزاری تجمع…

گامی مهم در ارائه تسهیلات و خدمات ویژه به گروه پرستاری

دیدار رئیس هیئت‌مدیره نظام پرستاری تهران با مدیران بانک ملی ایران گامی…

دیدگاهتان را بنویسید